عاغا چشت روز بد نبينه
با داداشم تازه رفته بوديم كنگ فو , جو كنگ فو هم مارو فجيع گرفته بود
تو خونه نشسته بودم كه داداشم گفت بيا تمرين كنيمو چن تا لگد بزن من دفاع كنم
منم از خدا خواسته گفتم باشه
ي
چن تا ضربه زدم دفاع كرد
بعد ي ضربمو يكم محكم تر زدمو اونم پامو رو هوا گرفت
يعني پام رسما تا بالاي سرش بالا رفته بود
همينطور كه پامو گرفته بود به اون يكي پام ي ضربه زدو
از ارتفاع يك متري با سر اومدم زمينو دستو پام خورد به بخاريو بخاريم افتاد روم
يعني تا ي ساعت از درد به خودم ميپيچيدم
مرگ من اين داداشه من دارم