عاغا ما یه دبیری داشتیم دبیر ادبیات بود این همیشه میومد رو کلاس درسشو میداد و نیم ساعت اخر خاطره تعریف میکرد
این دبیر خیلی با حال ماهم اومد کلا س گفت می خواد بپرسه ما هم که کسی نخونده بود نفری برامون یه صفر چپ راست کرد گذاشت تو دفتر(ـ0ـ) بعدش گفت بریم درس اسی و رسی رو (اسفندیار ورستم)رو بهتون درس بدم خلاصه درسو تموم کرد وفضولی عاغا گل کرده بود در باز کرد رفت در کلاس روبروی رو زد فرار کرد اومد تو در بست . اوناهم در باز میکردن میدیدن کسی نیست این دبیرمون خیلی حال میکردخلاصه چند بار این کارو کرد خون اون کلاس به جوش اورد بار چهارم که رفت درو بزنه فرار کنه یکی از بچه فورا درو پشت سرش بست عاغا چشتون روز بعد نبینه ییییک دعوا یی شد که از دعوای اسی ورسی هم بدتر بود خلاصه همه ی کلاس اون سال ادبیاتو افتادیم دیگه مجبور شدیم شهریور ادبیاتو پاس کنیم
معلم مردم آزار ماداریم ؟