یـادش بخیـــر ی بــار دیـدم در میــــــزنن،رفتــم دم در درٌ باز کـردم یـه بنـــــده خــــدایـی بــود،
گفــت: مـا داریـــم بــــرای کسـایـی کـه تـو ایـن محلـه هستنـد یـه استخــــر
مجـانـی میسـازیـم، اگـر مــی تونیــد شمــا هـم در حــد تـوانتـون یـه کمـک یـا اهـدایـی بـه ایـن پـروژه بکنیـد...
بعـد بابامم یـه لیـوان آب بهـش داده بـــود...!