یه روز خواستیم با پدر گرامی تانکر آبو از بالاپشتبوم(سه طبقه) بیاریم پائین که بفروشیمش بابام گف من میرم بالا پسرم همینجا وایسا.منم بیخبر از همه چی داشتم با گوشیم بازی می کردم که یهو ابویه بنده داد زد:بگیییییییرش مجییییییییی......! بالا سرمو دیدم،دغیغن شبیه اسپایدر مجی(پیتر پارکر) گریختم گوشه ی دیوار.
تانکر همانا و کتلت همانا!
پدر اومد یک جفت چک نرو ماده به سورطم نواختو گفت:فقط بگو چرا نگرفتی؟
من:مگه من بهداد سلیمی ام؟
پدر:از دور که هستی!