خـسـتـه‌تـر از آنـم
کـه لـيـوانـي چـاي
آرامـَم کـنـد
آغـوش ِ گـرم ِ تـو را مـي‌خـواهـم
در جـنـگـلـي نـاشـنـاس
وقـتـي کـه آسـمـان
از لا‌بـه‌لاي شـاخـه‌هـا
سـرک مـي‌کـشـد . .

کوچه راديدي به وقت شب چه تنها ميشود؟
بي تو از آن کوچه هم تنهاترم...

ميخــــــواهم عوض شوم!
چرا بايـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟
ميخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــي!
ميخـــواهم آن سيــــبِ قرمزِ بالـــاي درخــــــت باشـــــَم
در دورتـــــرين نُـــقطه
دقت کن!!!
رسيدن بــــه مَــــن آسان نيـــــست
اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداري
آسيــبي به درخت نـــزن
بــــه همان سيـــب هاي کِرم خورده ي روي زمــــين قانـــــــــع بــاش

عـاشق ترين مَـرد آدم بود
که بـهشت را
به لبخند حـوا فروخــت!
تو براي لبخند من
چه چيز را مي فروشي؟؟؟

آن چیزی که تنگ شده،

دل است برای تو..

وجهان است، برای من…

دختر کوچولو :چیکارم داشتی گفتی بیام اینجا؟

پسر کوچولو :میشه با پسرای دیگه بازی نکنی؟

گاهی یک نگاه آنقدر مهربان است که چشم هرگز رهایش نمیکند

گاهی یک عشق آنقدر ماندگار است که زمان حریفش نمیشود

و گاهی یک دوست آنقدر عزیز است که قلب رهایش نمیکند !

“عشق” یعنی :اختیار بدی که نابودت کند

اما

“اعتماد” کنی که این کار را نمی کند . . .