امروز با مادرم بیرون بودیم اومدیم سوار اطوبوس بشیم از قضا اطوبوس شلوق بود،گفتم مامی قلبونت بلم بی خیال با تاکسی بریم،گفت حرف اضافه نزن بریم،گفتم چشم.(مامانم120 وزن165 قد)فداش بشم اومد سوار شه دید زنونه جا نداره اومد سمت مردونه با من ناگهان راننده گاز داد که بره مامانم تعادلشو جا گذاشت پشت درو افتاد رو یه پسر بچه و او را خمیر نمود،همه داشتن می خندیدن یهو مادرم اومد بگه خدا خفت کنه حول شدم،میگه خدا خفت کنه هولم دادی!
من:(
بچه:(
مسافرها:)))))))))))))))))))
راننده:)))))
ای خدا این مامانو از ما نگیر!همه ی شادیهامونه!
و در اخر من:))))))))))))