loading...
ناز چت | سایت ناز
آخرین ارسال های انجمن
爪Ő尺Ť乇乙Д♣73 بازدید : 288 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (0)

آقا یه بار خانوادگی رفته بودیم مهمونی. آخر شب این بنده خدا خاله ی ما تعارف زد گفت: پدرام بیا خونه ی ما بخواب

منم که چتر باز، نذاشتم بنده خدا اسرار کنه و زرت گفتم باشه (دقت کردی کلمه رو؟)

حالا نصف شب میخوایم بخوابیم من بین دوتا پسرخاله هام جامو پهن کرده بودم (نه به خدا من نمیخوام بین دوتا داداش جدایی بندازم.. آی.. نزن) یهو این پسر خاله کوچیکه ی ما بلند شد تو تاریکی یکی دوتا حرکت یوگا زد و دراز کشید

5 دقیقه بعد دوباره بلند شد یوگا زد و اومد که دراز بکشه گقت: بسم الله الرحمن الرحیم. لعنت بر شیطونِ شیطان پرست...

اینو که گفت خونه منفجر شد. پسرخاله بزرگم که با آمبولانس انتقال داده شد. خاله و شوهرخالم داشتن تخت خوابو میحویدن. منم اینقدر پـَـر های بالشمو جویدم که صبح صدا مرغ میدادم...

خالم اینا :))))))

من :-)))))))))

پسرخاله بزرگم @)))))

پسرخاله کوچیکم :(((((

شیطون (o_O)

جمعی از شیطان پرستان منطقه (o_O)

مرلین مانسون (*_o)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام قسمت سایت فعال تر باشه؟
    از مطالب فانی فاز راضی هستی؟؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3114
  • کل نظرات : 502
  • افراد آنلاین : 52
  • تعداد اعضا : 896
  • آی پی امروز : 150
  • آی پی دیروز : 143
  • بازدید امروز : 207
  • باردید دیروز : 1,730
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 5,980
  • بازدید ماه : 44,476
  • بازدید سال : 236,036
  • بازدید کلی : 3,131,627
  • ارتباط با مدیران