دیشب خیلی خسته بودم بعد ساعت 12.5 دیگه خوابیدم تا صبح بعد بلند شدم برم دست و صورتم رو بشورم مامانم گفت : دیشب خوب خوب خوابیدی ؟
من که داشتم از تعجب شاخ در می آوردم / یه لحظه هم فکر کردم هنوز خوابم/ به مامانم گفتم : چیزی شده مامان ؟آفتاب از کجا در اومده مهربون شدی ؟
گفت : مگه تو جنبشو داری که آدم باهات مهربون باشه ؟⁞˳˳˳˳⁞دیشب یه صدایی اومد... خیلی ترقش ̈́̈́̈́̈́̈́̈́منفجره بود!
من تو اون لحظه ...±...©<گاز زدن سنگ دست شویی>
بقیه گفته های مامانم => باباتم خیلی ترسید و یهو پرید بالا تو مثلا آدمی?؟?؟ خیلی صداش زیاد بود☺☻
مثه بمب بود
مثه فشفشه بود < اصلن یه لحظه فکر کردم عراق بمب انداخته >