پیتر! آجررو بنداز بالا!
پیتر: دارم این زیر رو سیمان میکنم ! برو خودت بَرِشدار!
من: پیتر ! اون کیه داره از دور میاد؟
پیتر: اوه اوه!! کوروشه! داره میاد نظارت!!
من: خاک بر سرت!! بهش بگو هنوز نساختیمش! فردا بیاد!
پیتر داد زد: ای یـــارو!!! هنوز نـمــــای جـــــلوش یکــــم کــار داره! فردا بیـــــــــا.......
ولی آخرش من و پیتر اون ساختونه رو ساختیم!
البته باز هم اسمش رو به نام یکی دیگه زدن!
اسمش رو گذاشتن تخت جمشید!!
این بود فانتزی من!!