فانتزیه من اینه که بشم مدیر یه کاروخونه خیلی خیلی با شکوه
با مثلا 3000 تا کارمند
بعد تولیدی باشه تولید انبوه در حد بندس لیگا
بعد یروز بزنه و ورشکست کنم
چند ماه بگذره بعد یروز صبح پاشم برم کارخونه
ببینم طلبکارا صف کشیدن
کارمندا هم تحصن کردن
که آقا این حقوق ما رو کی میدین
بعد حسابدارم بگه میبینید که آقای مهندس گرفتارن خودشونم
بعد طلبکارا بگن آقا این چه وضعشه
منم بگم آقا ندارم چیکار کنم
این دست من اگه مو داره تو بیا بکن
بعد برم زندان دوسال بعد که آزاد شدم
بفهمم که همش زیر سره حسابداره کارخونه بوده
فلنگه بسته رفته جزایر آنگولا
بعله یه همچین آدمیم من