یه روز داشتیم همراه عموم و شوهر خالم(با دو تا ماشین داشته میرفتیم) میرفتیم شمال توی جاده کرج خواستیم صبحانه بخوریم منه بدبختو قرستادند نون بخرم من تا رفتم نون بخرم وقتی نون رو خریدم برگشتم دیدم هیچکس نیست منم بدونه گوشی(این ماله قدیم قدیماست انتظار نداشته باش من داشته باشم)بودم من همینجوری هاج و واج مونده بودم از اونور عموم و شوهر خالم رسیدن فهمیدند من نیستم بعد از 6ساعت اودند دنبالم من که از گشنگی نون خورده بودم بدون نون سوار ماشین شدم بعد عموم گفت که وقتی تو رفتی من فکر کردم تو ماشین شوهرخالتی اونم فکر کرد تو ماشینه منی هیچی دیگه مام راه افتادیم!!!
من:-o
عموم:-)
شوهرخالم:-)
کل فامیل:-)
قربونه پدر و مادر بزرگم برم چون قیافشون اینجوری بود :-(